بزرگان روانشناسیروانشناسیمقالاتمکاتب روانشناسی

کارل گوستاو یونگ و نظریه روانشناسی تحلیلی

تولد، زندگی و مرگ

کارل گوستاو یونگ در سوئیس و خانواده ای که نه کشیش در آن وجود داشت متولد شد. پدر و هشت عموی او کشیش بودن و عمده دوران کودکی وی در کنار مردانی با ردای سیاه و مراسمات تدفین گذشت که تنها همدم او عروسکی چوبی بود.

کارل گوستاو یونگ
کارل گوستاو یونگ

او در کودکی با مذهب  و ادبیات کلاسیک آشنا شد. پدرش نمی توانست مرجع قدرتی باشد که پسرش به آن نیاز داشت اما مادر یونگ قدرتمندتر بود، اما بی ثباتی هیجانی او باعث می شد که به صورت آشفته رفتار کند. او در کودکی مادرش را به صورت دو آدم متفاوت که در یک بدن اقامت دارند تصور می کرد.

یونگ همواره بخاطر مشکلات پدر و مادرش مدت زیادی را در زیر شیروانی و تنهایی می گذراند و عروسک چوبی می ساخت، شاید اینگونه همدمی برای خود پیدا می کرد که بتواند با او سخن بگوید. زمانی که 9 سال داشت خواهرش به دنیا آمد اما از تنهایی او چیزی کم نشد.

یونگ به مادر احساس بی اعتمادی داشت و از پدرش نیز مایوس بود، از جهان اطراف و دنیای بیرون احساس بریدگی می کرد و به دنبال راه حل مشکلاتش در دنیای ذهنیات و تخیلاتش می گشت. او در این فضا احساس امنیت بیشتری می کرد و همین انتخاب راهنمای تمام زندگی او شد.

نظریه شخصیت او نیز به همین شیوه شکل گرفت. یونگ در کودکی خوابهایی مانند بودن در غار یا حفر کردن زمین و بیرون کشیدن استخوانهای حیوانات ماقبل تاریخ را دیده بود. برای او رویاها و درونیات انسان بخش مهمی از ماهیت شخصیت را تشکیل می داد و این تفکرات به قدری قوی بود که او نام زندگی نامه خود را خاطرات، رویاها و تاملات گذاشت. نظریه یونگ همچون فروید بسیار وابسته به تجربیات او از زندگی خودش بوده است با این تفاوت که فروید بیشتر بر روابط بین فردی تمرکز داشت اما یونگ دنیای درون آدمی را اولویت قرار می داد.

یونگ در توصیف کودکی منزوی خود چنین نوشت: «الگوی رابطه من با دنیا، از پیش ترسیم شده بود؛ امروز نیز مانند گذشته تنها هستم».

یونگ مدرسه را دوست نداشت و از اینکه باید وقت خود را به جای عقایدی که مورد علاقه اش بود صرف درس های رسمی کند، دلخور بود. او ترجیح داد خودش مطالعه کند، مخصوصا در زمینه مسایل مذهبی و فلسفی. او از اینکه به خاطر یک رشته دوره های غش کردن مجبور شد ۶ ماه از مدرسه غیبت کند، خیلی خوشحال بود. اما وقتی یونگ اتفاقی شنید که پدرش میگوید : “اگر این پسر نتواند زندگی خودش را اداره کند، چه پیش خواهد آمد”، بیماری او ناگهان ناپدید شد و به مدرسه برگشت تا جدی تر از گذشته، درس بخواند.

يونگ در دانشگاه بازل در رشته پزشکی تحصیل کرد، علیرغم توصیه اساتیدش تصمیم به ادامه تحصیل در روانپزشکی گرفت، این رشته در آن زمان شهرت و اعتبار کمی داشت. یونگ معتقد بود روانپزشکی فرصتی است تا وی روی تمایلات خود یعنی رؤیاها، پدیده های فوق طبیعی و علوم غیبی متمرکز شود.

يونگ در آغاز سال ۱۹۰۰ در یک بیمارستان روانی در زوریخ، تحت سرپرستی اوژن بلولر ، روانپزشکی که اصطلاح اسکیزوفرنی را ساخت، کار کرد. وقتی یونگ با دومین وارث زن ثروتمند در کل سوئیس ازدواج کرد، کار خود را در بیمارستان ترک کرد، و وقت خود را در رانندگی با اتومبیل کرایسلر قرمز رنگ بسیار محبوب خود در حومه شهر صرف کرد. او در دانشگاه زوریخ نیز تدریس کرد و حرفه بالینی مستقلی را ترتیب داد.

یونگ و همسرش
یونگ و همسرش

سال های همراهی با فروید

به هنگامی که یونگ در سال ۱۹۰۷ با فروید آشنا شد، شهرت قابل ملاحظه ای کسب کرده بود. وقتی یونگ و فروید برای اولین بار یکدیگر را ملاقات کردند، به قدری هم زبان بودند و مطالب زیادی برای در میان گذاشتن داشتند، که به مدت ۱۳ ساعت صحبت کردند. دوستی آنها عميق شد. فروید به یونگ نوشت: « من رسما شما را به عنوان پسر ارشدم پذیرفتم و به عنوان وارث معنوی خود تدهین کردم» یونگ نیز فروید را مظهر پدر می دانست. و به او نوشت: “اجازه دهید من از دوستی با شما، نه به عنوان دو فرد برابر، بلکه به عنوان پدر و پسر، بهره مند شوم». به نظر می رسید که رابطه آنها عناصری از عقده ادیپ، همراه با میل گریزناپذیر پسر برای نابود کردن پدر را در بر داشت.

یونگ و فروید
یونگ و فروید

در ضمن، امکان دارد رابطه آنها، به خاطر تجربه جنسی یونگ در ۱۸ سالگی، خدشه دار شده باشد. یک دوست خانوادگی، مرد مسنی که مظهر پدر و اعتماد به نفس بود، با یونگ تماس بدنی برقرار کرده و جویای رابطه همجنس گرا با او بود. یونگ از این رابطه منزجر و مأیوس شد و آن را قطع کرد. چند سال بعد وقتی فروید، که تقریبا ۲۰ سال از یونگ بزرگتر بود، سعی کرد او را به عنوان پسر و وارث خود تعیین کند، یونگ شاید احساس کرد که فروید به تعبیری می خواهد خود را بر وی تحمیل کرده و ماهیت رابطه شان را تغییر دهد. یونگ به خاطر رویارویی قبلی خود با آن مرد مسن، شاید از فروید هم ناامید شده بود و نمی توانست رابطه صمیمی با او را ادامه دهد.

با این حال، این دو مرد برای مدتی صمیمی بودند. یونگ در زوریخ ماند، ولی هر از گاهی به دیدن فروید می رفت، نامه نگاری پرحجم خود را با او ادامه داد و در سال ۱۹۰۹ همراه با وی برای ایراد سخنرانی در دانشگاه کلارک، به ایالات متحده سفر کرد. فروید، یونگ را برای پذیرفتن ریاست انجمن بین المللی روانکاوی آماده می کرد. فروید که نگران بود برچسب علم یهودی به روانکاوی زده شود (که در دوران تسلط نازی ها به این نام خوانده می شد) می خواست یک غیریهودی رهبری این جنبش را برعهده بگیرد.

برخلاف امیدهای فروید، یونگ طرفداری نبود که از دیدگاه او انتقاد نکند. یونگ صاحب نظر بود و دیدگاه منحصر به فردی درباره شخصیت انسان داشت، و هنگامی که ابراز عقاید خودش را آغاز کرد، جدا شدن آنها حتمی شد. آنها در سال ۱۹۱۳ رابطه خود را قطع کردند.

بحران روان رنجوری

زمانی که یونگ ۳۸ سال داشت دچار مسئله روان رنجوری شد و این بحران 3 سال طول کشید، وی باور داشت در معرض خطر قطع ارتباط با واقعیت قرار دارد و از شدت پریشانی تدریس در دانشگاه زوریخ را رها کرد.

گاها دچار افکار خودکشی می شد و تپانچه ای کنار تختش داشت تا زمانی که متوجه شود وارد مرحله ای غیر قابل بازگشت شده از آن استفاده کند اول به این نتیجه رسیده بود که کار علمی برایش ممکن نیست اما به درمان بیمارانش پافشاری می کرد. 

فروید هم تقریباً در همین سن واقعه ای روان رنجور را متحمل شده بود و با تحلیل کردن رؤیاهایش که شالوده نظریه شخصیت او را تشکیل داد آن را حل کرد وضعیت یونگ به او خیلی شباهت داشت. یونگ به وسیلهٔ روبرو شدن با ناهشیار خود از طریق کاوش کردن رؤیاها و خیال پردازیهای خویش بر این آشفتگی غلبه کرد. گرچه خودکاوی یونگ به اندازۀ خودکاوی فروید منظم نبود ولی روش او مشابه بود. یونگ از رویارویی خود با ناهشیارش رویکرد خویش را به شخصیت طرح ریزی کرد. او نوشت: چند سالی که من تصورات درونی ام را دنبال میکردم مهمترین سالها در زندگی ام بودند ـ در این مدت درباره هر چیز ضروری تصمیم گیری شد. او نتیجه گرفت که مهم ترین مرحله در رشد شخصیت، آنگونه که فروید اعتقاد داشت کودکی نیست بلکه میانسالی است، که زمان بحران خود یونگ بود

یونگ نیز مانند، فروید نظریهٔ خود را بر مبنای شهود استوار کرد که آن را از تجربیات و رؤیاهای خودش به دست آورد. بعداً با اطلاعاتی که بیمارانش در اختیار او قرار دادند آن را به صورت منطقی تر و تجربی اصلاح کرد تقریباً دو سوم بیماران او میانسال بودند و از همان مشکلاتی که یونگ با آنها روبرو شده بود رنج میبردند

باقی عمر طولانی یونگ از لحاظ شخصی و حرفه ای ثمربخش بود. او فرهنگهای گوناگونی را در ایالات متحده آفریقا و هندوستان بررسی کرد تا آگاهی خود را از ماهیت انسان گسترش دهد. دانشگاه بازل کرسی استادی برای او تعیین کرد و گروهی از دانشجویان انستیتوی آموزش به شیوه یونگ را در زوریخ دایر کردند

یونگ ۸۶ سال عمر کرد و از نظر پژوهش و نگارش عمدتاً ثمربخش بود. کتابهای او مشهور شدند و روان شناسی تحلیلی او تعداد روزافزونی طرفدار جلب کرد. عقاید او در دنیای انگلیسی زبان، مخصوصاً ایالات متحده عمدتاً از طریق حمایت مالی خانواده راکفلر، مک کورمیک و ملون که همگی از خانواده های مشهور آمریکایی هستند معرفی شدند تعدادی از اعضای این خانواده ها در صدد روانکاوی با یونگ برآمده و به ترجمه و انتشار کتابهای او کمک کردند، ر غیر این صورت شاید آثار یونگ کمتر شهرت مییافت و به جز جامعه آلمانی زبان در دسترس دیگران قرار نمی گرفت

انرژی روانی ،اضداد، هم ارزی و آنتروپی 

یکی از اولین نکاتی که یونگ بر سر آن با فروید اختلاف داشت به ماهیت لیبیدو مربوط می شد. یونگ قبول نداشت که لیبیدو انرژی جنسی اصلی است؛ او در عوض معتقد بود که لیبیدو انرژی زندگی گسترده، یکپارچه و نامشخص است. جالب این است که یونگ با اینکه اهمیت میل جنسی را در نظریه شخصیت خود به حداقل رساند زندگی جنسی فعال و بدون نگرانی داشت و از تعدادی رابطهٔ خلاف موازین زناشویی بهره مند بود یکی از این روابط با اطلاع همسرش به مدت چند سال ادامه داشت. او خود را در بیماران و شاگردان زن ستودنی محصور کرده بود که عمیقاً عاشق وی می شدند. یک زندگینامه نویس خاطرنشان ساخت که این حالت دیر یا زود با تمام شاگردان زن اتفاق می افتاد، به طوری که او اغلب در ابتدای درمانشان به آنها میگفت نول، ۱۹۹۷، ص ۲۵۳). زندگی جنسی فعال یونگ را با نگرش منفی فروید نسبت به مسایل جنسی و توقف روابط جنسی او در زمانی که مشغول ساختن نظریه ای بود که روی میل جنسی به عنوان علت رفتار روان رنجور تمرکز داشت، مقایسه کنید میل جنسی برای یونگ که آزادانه و مکرر نیازهای جنسی خود را ارضا میکرد نقش جزئی در انگیزش انسان داشت میل جنسی برای فروید که از ناکامی و نگرانی درباره امیال منع شده به ستوه آمده بود نقش اساسی را ایفا میکرد شولتز، ۱۹۹۰، ص ۱۴۸). یونگ اصطلاح لیبیدو را به دو صورت به کار برد اول به صورت انرژی زندگی پراکنده و کلی دوم به صورت مشابه با دیدگاه ،فروید یعنی انرژی روانی محدودتری که به کار شخصیت سوخت میرساند و آن را روان نامید فعالیتهای روان شناختی مانند درک کردن فکر کردن احساس کردن و آرزو داشتن از طریق انرژی روانی صورت میگیرند وقتی کسی مقدار زیادی انرژی روانی را در عقیده یا احساس خاصی صرف میکند گفته می شود که آن عقیده یا احساس ارزش روانی زیادی دارد و میتواند زندگی آن فرد را عمیقاً تحت تأثیر قرار دهد

، 

1- psyche 

1- Rockefellers 

3- Mellons 

2- Mac Cormicks 

برزلم 

۱۱۶ 

نظریه های شخصیت 

برای مثال اگر انگیزه زیادی برای کسب قدرت داشته باشید در این صورت بیشتر انرژی روانی خود را صرف جستجو کردن قدرت میکنید 

یونگ برای توضیح دادن کارکرد انرژی روانی مفاهیمی را از فیزیک برداشت کرد. او سه اصل بنیادی را مطرح کرد اضداد ، هم ارزی و آنتروپی یونگ (۱۹۲۸). اصل اضداد را می توان در سرتاسر سیستم یونگ مشاهده کرد. او به وجود اضداد یا قطبیتها در انرژی ،طبیعی مانند گرما در برابر سرما ارتفاع در برابر عمق آفرینش در برابر زوال پی برد در مورد انرژی روانی هم همین امر صدق میکند هر احساس یا میلی ضد خودش را دارد این ضدیت یا تناقض این اختلاف بین قطبیتها – برانگیزنده اصلی رفتار و تولیدکننده انرژی است. در واقع هرچه اختلاف بین قطبیتها واضح تر باشد تولید انرژی بیشتر است. یونگ در رابطه با اصل هم ارزی اصل فیزیکی بقای انرژی را در مورد رویدادهای روانی به کار برد. او اظهار داشت انرژی که برای ایجاد شرایط خاصی مصرف میشود از بین نمی رود بلکه به قسمت دیگر شخصیت جابجا می شود بنابراین اگر ارزش روانی در زمینهٔ خاصی ضعیف یا ناپدید شود، آن انرژی به جای دیگری در روان منتقل می.شود برای مثال اگر علاقه خود را به کسی به نوعی سرگرمی، یا رشته مطالعاتی از دست بدهیم انرژی روانی که قبلاً صرف آن زمینه میشد به زمینهای تازه جابجا می شود. انرژی 

روانی که وقتی بیداریم صرف فعالیتهای هشیار میشود وقتی خواب هستیم به رؤیاها جابجا میشود. واژه هم ارزی اشاره دارد به اینکه زمینه تازه ای که انرژی به آن انتقال یافته، باید ارزش روانی برابری داشته باشد؛ یعنی باید به طور برابری مطلوب و جالب باشد در غیر این صورت، انرژی اضافی به ناهشیار جاری می.شود انرژی روانی به هر مسیر و شیوه ای که جریان ،یابد اصل هم ارزی اعلام میدارد که این انرژی مرتباً درون شخصیت دوباره توزیع میشود

اصل آنتروپی در فیزیک به مساوی شدن اختلاف انرژی اشاره دارد برای مثال، اگر شیء داغ و سردی در تماس مستقیم قرار بگیرند گرما از شیئی که داغ است به شیء سرد منتقل میشود تا اینکه آنها از نظر دما برابر شوند. در واقع تبادل انرژی صورت میگیرد که به نوعی تعادل بین اشیا منجر می شود. یونگ این قانون را در مورد انرژی روانی به کار برد و اظهار داشت که در شخصیت نوعی گرایش به سمت تعادل یا آرامش وجود دارد. اگر دو میل یا عقیده از نظر شدت یا ارزش روانی خیلی تفاوت داشته باشند انرژی از آنکه قوی تری است به ضعیفتر جاری می.شود در حالت ایده آل، شخصیت انرژی روانی را به طور مساوی بین ابعادش توزیع میکند اما این حالت ایده آل هرگز به دست نمی آید. اگر تعادل یا آرامش کامل به دست آید در این صورت شخصیت انرژی روانی نخواهد داشت زیرا همانگونه که قبلاً یادآور شدیم برای اینکه انرژی روانی تولید شود اصل اضداد به تناقض و اختلاف نیاز دارد

2- equivalence 

1- opposites 

3- entropy 

فصل سوم / کارل یونگ 

سیستمهای شخصیت 

۱۱۷ 

از نظر یونگ کل شخصیت یا ،روان از چندین سیستم با ساختار مجزا تشکیل شده است که میتوانند بر یکدیگر تأثیر بگذارند. سیستمهای اصلی خود (ego) ناهشیار شخصی و ناهشیار جمعی هستند

خود 

خود (ego) مرکز هشیاری بخشی از روان است که با درک ،کردن تفکر احساس کردن و یادآوری ارتباط دارد. خود آگاهی ما از خودمان است و مسئولیت انجام دادن فعالیتهای عادی در زمان بیداری را برعهده دارد. خود به صورت گزینشی عمل میکند به این صورت که فقط بخشی از محرکهایی را که با آنها روبرو میشویم در آگاهی هشیار می پذیرد

نگرشها برونگرایی و درونگرایی خیلی از ادراکهای هشیار و واکنشهای ما به ،محیط توسط نگرشهای ذهنی متضاد برونگرایی و درونگرایی تعیین می.شوند یونگ معتقد بود که انرژی روانی میتواند به بیرون به سمت دنیای خارج یا به درون به سمت خود هدایت شود برونگرایان افراد معاشرتی و از لحاظ اجتماعی جسور هستند و به سمت دیگران و دنیای بیرونی گرایش دارند درونگرایان کناره گیر و اغلب خجالتی هستند و گرایش دارند که بر خود افکار و احساساتشان تمرکز داشته باشند. به عقیده یونگ همۀ افراد قابلیت هر دو گرایش را دارند ولی فقط یکی در شخصیت مسلط می شود. نگرش مسلط رفتار و هشیاری فرد را هدایت می.کند با این حال نگرش غیر مسلط با نفوذ میماند و بخشی از ناهشیار شخصی میشود جایی که میتواند بر رفتار تأثیر بگذارد برای مثال، امکان دارد یک فرد درونگرا در شرایط خاصی ویژگیهای برونگرایی را نشان دهد دوست داشته باشد معاشرتی تر باشد، یا جذب یک فرد برونگرا شود

کارکردهای روانشناختی 

همانگونه که یونگ تأیید کرد که انواع مختلف برونگرا و درونگرا وجود دارد، تفاوتهایی دیگری را نیز بین افراد بر اساس آنچه که او کارکردهای روان شناختی نامید مطرح کرد این کارکردها به روشهای متفاوت و متضاد درک کردن دنیای بیرونی عملی و دنیای درونی ذهنی ما اشاره دارند یونگ چهار کارکرد روان را مطرح کرد حس ،کردن ،شهود تفکر و احساس (یونگ، ۱۹۲۷)

۱- چون در نظریهٔ یونگ خود (ego) با همان مفهومی که فروید به کار برد و خود (self) به عنوان یکی از کهن الگوها 

وجود دارد هر جا که این دو واژه به کار برده شدهاند معادل انگلیسی آنها در پرانتز قید شده است . ،. م

3- introversion 

2- extraversion 

11A 

نظریه های شخصیت 

فصل سوم / کارل یونگ 

حس کردن و شهود با هم به عنوان کارکردهای غیر عقلانی دسته بندی شده اند؛ آنها از فرایندهای عقل استفاده نمیکنند این کارکردها تجربیات را میپذیرند ولی آنها را ارزیابی نمیکنند. حس کردن تجربه را از طریق حواس بازآفرینی میکند به همان صورتی که عکس شیئی را کپی میکند شهود مستقیماً از محرک بیرونی ناشی نمیشود؛ برای مثال، اگر باور داشته باشیم که کس دیگری در اتاق تاریکی با ماست امکان دارد اعتقاد ما به جای تجربه حسی واقعی بر شهود یا شم ما استوار باشد. دومین جفت کارکردهای متضاد، تفکر و احساس ۴ کارکردهای عقلانی هستند که قضاوت کردن و ارزیابی تجربیاتمان را شامل می.شوند با اینکه تفکر و احساس اضداد ،هستند ولی هر دو به سازمان دادن و طبقه بندی کردن تجربیات مربوط میشوند کارکرد ،تفکر، قضاوت هشیار را درباره اینکه آیا تجربه ای درست یا غلط است شامل میشود نوع ارزیابی که توسط کارکرد احساس صورت میگیرد برحسب. دوست داشتن یا دوست نداشتن خوشایندی یا ناخوشایندی تحریک یا بی حوصلگی ابراز می شود. همانگونه که روان ما مقداری از هر دو نگرش برونگرایی و درونگرایی را در بر دارد، از قابلیت هر چهار کارکرد روان شناختی برخورداریم و همانگونه که یک نگرش مسلط است فقط یک کارکرد مسلط می باشد. کارکردهای دیگر در ناهشیار شخصی پنهان هستند به علاوه فقط یک جفت کارکرد مسلط است .. عقلانی یا غیر عقلانی و در هر جفت فقط یک کارکرد مسلط است انسان نمیتواند همزمان تحت سلطه تفکر و احساس یا حس کردن و شهود باشد زیرا آنها کارکردهای متضاد هستند

تیپ های روان شناختی 

یونگ بر اساس تعاملهای دو نگرش و چهار کارکرد هشت تیپ روان شناختی را معرفی کرد (جدول) 

۳-۱ را ببینید 

تیپ برونگرای متفکر دقیقاً مطابق با مقررات جامعه زندگی میکند. این افراد گرایش دارنــد احساسها و هیجانات را سرکوب کنند در تمام جنبه های زندگی واقع بین باشند و تعصب فکری و عقیدتی .دارند ممکن است به صورت آدمهای خشک و سرد برداشت شوند آنها دانشمندان خوبی میشوند زیرا تمرکز آنها بر آگاه شدن از دنیای بیرونی و استفاده از قواعد منطقی برای توصیف کردن آن 

است

تیپ برونگرای احساسی گرایش دارد شیوه متفکر بودن را سرکوب کند و بسیار هیجانی باشد. این افراد از ارزشهای سنتی و اصول اخلاقی که آموخته اند پیروی میکنند آنها به طرز غیر معمولی نسبت به 

2- intuition 

4- feeling 

1- sensing 

3- thinking 

حسی 

گرام این رسانه های خروشان 

اگر تیم 

چند که به و ستران درنیای بیرون 

عاطفی حساس معاشرتی بیشتر ویژه زنان است تا مردان 

معاشرتی، لذت جو، سازش پذیر 

جدول ۳۱ تیپهای روان شناختی یونگ 

برون گرای متفکر منطقی واقع بین متعصب 

برون گرای احساسی برون گرای

برون گرای شهودی 

درون گرای متفکر 

درون گرای احساسی درون گرای حسی درون گرای شهودی 

سم عزارانی 

محصور کا غیر علانی 

خلاق از توانایی برانگیختن دیگران و غنیمت شمردن فرصتها برخوردار است به عقاید بیشتر از افراد علاقمند است 

،تودار خویشتندار ولی با این حال از توانایی هیجان عمیق برخوردار است در ظاهر بی اعتنا و خشک خود را در فعالیتهای هنر شناختی ابراز میکند با ناهشیار بیشتر از واقعیت روزمره ارتباط دارد 

۱۱۹ 

عقاید و انتظارات دیگران حساس هستند. آنها از لحاظ عاطفی حساس بوده و به راحتی رابطه دوستی برقرار میکنند و آدمهای معاشرتی و سرزنده ای هستند. یونگ معتقد بود که این تیپ در بین زنان بیشتر از مردان یافت میشود. تیپ برونگرای حسی بر لذت و خشنودی و بر جستجو کردن تجربیات تازه تمرکز دارد. این افراد عميقاً به سمت دنیای عملی گرایش دارند و با انواع مختلف افراد و شرایط متغیر سازش پذیر هستند. چون آنها به درون نگری عادت ندارند گرایش دارند به اینکه معاشرتی باشند و قابلیت زیادی برای لذت بردن از زندگی دارند

تیپ برونگرای شهودی به خاطر توانایی زیادی که در بهره جستن از فرصتها دارد، موفقیت را در کار و کاسبی و سیاست می.باید این افراد مجذوب اندیشه های تازه هستند و به خلاق بودن گرایش دارند. آنها میتوانند در موفق شدن و پیشرفت کردن الهام بخش دیگران باشند آنها به تغییر پذیر بودن نیز گرایش دارند طوری که از یک فکر یا کار مخاطره آمیز به سراغ دیگری میروند و بیشتر به جای تأمل بر پایه شم تصمیم گیری میکنند. با این حال، تصمیمات آنها احتمالاً درست از آب در می آید. از طریق نشود به اتمام شون درا 

تیپ درونگرای متفکر با دیگران خوب کنار نمی آید و در انتقال دادن عقاید مشکل دارد. این افراد به جای احساسات بر فکر تأکید دارند و از قضاوت عملی ضعیفی برخوردار هستند. آنها که عمیقاً خلوت گزین هستند ترجیح میدهند به موارد انتزاعی و نظریه ها بپردازند و روی شناختن خودشان به جای دیگران تمرکز کنند دیگران آنها را به صورت آدمهای ،یکدنده عزلت گزین، متکبر، و بی ملاحظه برداشت میکنند. تیپ درونگرای احساسی تفکر منطقی را سرکوب میکند این افراد هیجان عمیق دارند ولی از ابراز علنی آن خودداری میکنند آنها مرموز و دست نیافتنی به نظر میرسند و به ساکت بودن، متواضع بودن، و بچگانه بودن گرایش دارند آنها به احساسات و افکار دیگران اهمیت زیادی نمی دهند و منزوی، سرد، 

۱۲۱ 

نظریه های شخصیت 

فصل سوم / کارل یونگ 

۱۲۰ 

و از خود مطمئن به نظر میرسند. تیپ درونگرای حسی منفعل ،آرام و جدا از دنیای روزمره به نظر می رسد. این افراد اغلب فعالیتهای انسان را به دیده نیکخواهی و مسرت مینگرند. آنها از لحاظ هنر شناختی حساس هستند و خود را در قالب هنر یا موسیقی ابراز میکنند و به ابراز کردن شهود خود گرایش دارند. تیپ درون گرای شهودی به قدری عمیق بر شهود تمرکز دارد که افراد دارای این تیپ تماس کمی با واقعیت دارند این افراد ژرف اندیش و خیالپرداز کناره گیر و بی اعتنا به مسایل عملی بوده و دیگران آنها را خوب درک نمیکنند. آنها که عجیب و غریب و نامتعارف به نظر می رسند، در کنار آمدن با زندگی روزمره و برنامه ریزی برای آینده مشکل دارند. 

ناهشیار شخصی 

ناهشیار شخصی در سیستم یونگ شبیه برداشت فروید از نیمه هشیار است. این مخزن موادی است که زمانی هشیار بوده ولی به خاطر اینکه پیش پا افتاده یا ناراحت کننده بوده اند فراموش یا سرکوب شده اند. بین خود و ناهشیار شخصی ارتباط دوسویه زیادی وجود دارد برای مثال، توجه ما به راحتی میتواند از این صفحهٔ چاپی به خاطره اتفاقی که دیروز روی داده است منحرف شود. در ناهشیار شخصی همه نوع تجربه ذخیره شده است؛ می توان آن را به کمد بایگانی تشبیه کرد. برای بیرون کشیدن چیزی از آن بررسی کردن آن برای مدتی و برگرداندن آن به همان جا تا دفعه بعد که آن را بخواهیم یا به یاد آوریم، تلاش ذهنی کمی لازم است

عقده ها 

ما با بایگانی کردن تجربیات فزاینده در ناهشیار شخصی خود آنها را در چیزی که یونگ عقده ها ۲ نامید دسته بندی میکنیم ،عقده جوهر یا الگوی ،هیجانات خاطرات ،ادراکها و امیالی است که پیرامون . موضوع مشترکی سازمان یافته اند برای ،مثال امکان دارد بگوییم کسی عقده قدرت یا مقام دارد، بدین معنی که او به قدری دل مشغول آن موضوع است که بر رفتار وی تأثیر میگذارد. این فرد ممکن است کند با نامزد شدن برای انتخاب قدرتمند شود یا با راندن موتورسیکلت یا اتومبیلی سریع خود را به قدرت بچسباند عقده با هدایت کردن افکار و رفتار به شیوههای مختلف تغیین میکند که فرد چگونه دنیا را درک میکند 

سعی 

عقده ها میتوانند هشیار یا ناهشیار باشند عقده هایی که تحت کنترل هشیار قرار ندارند ممکن است مزاحم هشیاری شوند. کسی که عقده دارد معمولاً از تأثیر آن آگاه نیست ولی دیگران به راحتی می توانند 

تأثيرات آن را مشاهده کنند

برخی عقده ها میتوانند مضر باشند در حالی که عقده های دیگر مفید .هستند. برای مثال عقده کمال یا موفقیت میتواند باعث شود که یک نفر برای پرورش دادن استعدادها یا مهارتهای خاص سخت تلاش کند یونگ معتقد بود که عقده ها نه تنها از تجربیات کودکی و بزرگسالی بلکه از تجربیات نیاکانی ما نیز سرچشمه میگیرند یعنی همان میراث گونه که در ناهشیار جمعی قرار دارد

ناهشیار جمعی 

عمیق ترین سطح روان که کمتر از همه دستیافتنی است، یعنی ناهشیار جمعی غیر عادی ترین و بحث انگیزترین جنبه سیستم یونگ است؛ از نظر منتقدان ناهشیار جمعی عجیب ترین مفهوم یونگ است. یونگ معتقد بود همانگونه که هر یک از ما تمام تجربیات خود را در ناهشیار شخصی انباشته و بایگانی میکنیم نوع انسان نیز به صورت ،جمعی به عنوان یک گونه تجربیات گونه انسان و پیش از انسان را در ناهشیار جمعی اندوخته می.کند این میراث به هر نسل جدیدی انتقال یافته است. هرگونه تجربیاتی که همگانی باشند . یعنی توسط هر نسل نسبتاً بدون تغییر تکرار شده باشند بخشی از شخصیت ما میشوند گذشته بدوی ما شالوده روان انسان میشود و رفتار جاری را هدایت نموده و بر آن تأثیر میگذارد از نظر ،یونگ ناهشیار جمعی مخزن قدرتمند و کنترل کننده تجربیات نیاکانی است بنابراین یونگ شخصیت هر فرد را به گذشته نه تنها به کودکی بلکه همچنین به تاریخ گونه ربط داد ما این تجربیات جمعی را مستقیما به ارث نمیبریم برای مثال ما ترس از مار را به ارث نمیبریم بلکه استعداد یا پتانسیل ترسیدن از مار را به ارث میبریم ما آمادگی داریم به همان شیوه هایی رفتار و احساس کنیم که انسانها همیشه رفتار و احساس کرده اند. اینکه آیا این آمادگی تحقق یابد یا نه، به 

تجربیات خاصی که هر یک در زندگی با آنها روبرو میشویم بستگی دارد

یونگ معتقد بود که تجربیات اساسی بخصوصی هر نسل را در طول تاریخ انسان توصیف کرده اند. انسانها همیشه تصوری از مادر داشتهاند و تولد و مرگ را تجربه کرده اند آنها با وحشت های ناشناخته در تاریکی روبرو شده اند قدرت یا نوعی تصویر الهی با خداگونه را ستایش کرده اند و از موجودی اهریمنی ترسیده اند. عمومیت این تجربیات در نسلهای بیشمار هنگام تولد بر هر یک از ما تأثیر گذاشته و تعیین میکند که چگونه دنیای خود را درک نموده و به آن واکنش نشان میدهیم یونگ نوشت: «شکل دنیایی که قرد در آن متولد شده است از پیش به صورت تصوری بالقوه در او وجود دارد یونگ، ۱۹۵۳، ص ۱۸۸). بچه با آمادگی درک کردن مادر به شیوه ای خاص متولد می.شود با فرض بر اینکه مادر به صورتی رفتار میکند که معمولاً مادران رفتار میکنند یعنی به صورت محبت آمیز و حمایت کننده، آمادگی کودک 

با این واقعیت مطابقت خواهد داشت

1- collective unconscious 

1- personal unconscious 

2- complexes 

برزلم 

۱۲۲ 

نظریه های شخصیت 

چون ناهشیار جمعی مفهومی این چنین غیر عادی است اشاره به دلیل اینکه یونگ آن را مطرح کرد و نوع شواهدی که برای حمایت از آن گردآوری کرد حائز اهمیت است یونگ در جریان بررسی فرهنگهای باستانی اسطوره ای و ،واقعی به چیزی پی برد که به اعتقاد وی موضوعات و نمادهای مشترک در نواحی گوناگون دنیا بودند تا جایی که او توانست مشخص ،کند این عقاید به صورت شفاهی یا نوشتاری از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر منتقل نشده بودند

علاوه بر ،این بیماران یونگ در رؤیاها و خیال پردازیهای خود همان نوع نمادهایی را به یاد ی آوردند و برای او شرح میدادند که در فرهنگهای باستانی کشف کرده بود. او نتوانست برای این نمادها و موضوعات مشترک در فواصل جغرافیایی و دنیوی گسترده توجیه دیگری پیدا کند غیر از اینکه بگوید آنها به وسیلۀ ذهن ناهشیار هر فرد انتقال یافته اند

کهن الگوها 

تجربیات باستانی موجود در ناهشیار جمعی به وسیلهٔ موضوعات یا الگوهای تکرار شونده ای جلوه گر میشوند که یونگ آنها را کهن الگوها (نامید) یونگ ۱۹۴۷). او از اصطلاح تصورات ازلی نیز استفاده کرد. به تعداد تجربیات مشترک انسان تصورات تجربیات همگانی وجود دارد کهن الگوها با تکرار شدن در زندگی نسلهای پی درپی بر روان ما نقش بسته اند و در رؤیاها و خیال پردازیهای ما آشکار میشوند از جمله کهن الگوهایی که یونگ مطرح کرد قهرمان ،مادر ،کودک خدا مرگ، قدرت، و پیر فرزانه 

هستند. تعدادی از اینها کاملتر از دیگران رشد کرده اند و به طور منظم تر بر روان ما تأثیر میگذارند. این کهن الگوهای اصلی عبارتند از پرسونا آنیما و آنیموس، سایه و 

خود

واژه پرسونا به نقابی اشاره دارد که هنرپیشه بر چهره میزند تا نقشهای گوناگونی را برای تماشاچیان نمایش دهد یونگ از این اصطلاح اصولاً به همین معنی استفاده کرد کهن الگوی پرسونا نقابی است که بر چهره میزنیم یا ظاهر علنی است که به خود میگیریم تا خود را به صورتی متفاوت با آنچه واقعاً هستیم نشان دهیم. یونگ معتقد بود در شخصیتی که به طور کامل رشد کرده است پرسونا ضروری است زیرا مجبوریم برای اینکه در تحصیل فرد رفتارهایی را انجام میدهد که ویژه جنس 

مخالف محسوب میشوند

2- primordial images 

4- anima and animus 

6- self 

1- archetypes 

3- persona 

5- shadow 

فصل سوم / کارل یونگ 

۱۲۳ 

و کار موفق باشیم و با افراد گوناگون کنار بیاییم نقشهای متعددی را بازی کنیم. گرچه پرسونا مفید است ولی میتواند زیان بخش نیز باشد شاید به این باور برسیم که پرسونا ماهیت واقعی ما را منعکس می.کند به جای اینکه صرفاً نقش بازی کنیم شاید تبدیل به آن نقش شویم. در نتیجه، جنبه های دیگر شخصیت ما امکان رشد کردن پیدا نمیکنند یونگ این فرایند را به این صورت شرح داد امکان دارد خود (ego) به جای همانندسازی با ماهیت واقعی فرد با پرسونا همانندسازی کند که در این صورت حالت معروف به تورم پرسونا به بار میآید خواه کسی نقش بازی کند یا به آن نقش معتقد شود، خود را فریب میدهد در مورد اول این فرد دیگران را فریب میدهد؛ در مورد دوم خودش 

را فریب میدهد

کهن الگوهای آنیما و آنیموس به برداشت یونگ از این موضوع اشاره دارد که انسانها اصولاً دو جنسی هستند. در سطح زیستی هر جنسی علاوه بر هورمونهای جنس خودش هورمونهای جنس دیگر را نیز ترشح می.کند در سطح روان شناختی هر جنس خصوصیات خُلق و خوها و نگرشهای جنس دیگر را به خاطر قرنها زندگی کردن باهم آشکار می سازد روان زن جنبه های مردانه را در بر دارد (کهن الگوی آنیموس) و روان مرد جنبه های زنانه را شامل میشود کهن الگوی آنیما (شکل ۱-۳ را ببینید)

شکل ۱-۳ نماد پین یانگ جنبههای مکمل ماهیت ما را نشان میدهد. طرف تیره سمت راست جنبه های زنانه را نشان میدهد کهن الگوی (آنیما و طرف روشن سمت چپ بیانگر جنبه های مردانه است کهن الگوی آنیموس) نقطه ای که رنگ متضادی در هر قسمت دارد ابراز خصوصیات کهن الگوی متضاد را نشان میدهد

این خصوصیات جنسی متضاد به سازگاری و بقای گونه کمک میکنند زیرا آنها فرد دارای یک جنسیت را قادر میسازند تا از ماهیت جنسیت دیگر آگاه شود کهن الگوها ما را برای دوست داشتن برخی خصوصیات جنس مخالف آماده میسازند؛ این خصوصیات رفتار ما را با توجه به جنس مخالف هدایت میکنند. یونگ تأکید داشت که آنیما و آنیموس هر دو باید ابراز .شوند مرد باید علاوه بر خصوصیات مردانه خصوصیات زنانه خویش را نیز ابراز کند و زن باید همراه با خصوصیات زنانه خود، خصوصیات مردانه اش را نیز نشان دهد. در غیر این صورت این جنبههای حیاتی نهفته میمانند و رشد نمیکنند و به یک طرفه بودن شخصیت منجر می شوند. قدرتمندترین کهن الگویی که یونگ مطرح کرد نام شوم و اسرار آمیز سایه را دارد که غرایز ابتدایی و بدوی را در بر داشته و از این رو ریشه های آن از تمام کهن الگوهای دیگر عمیق تر هستند. رفتارهایی که 

برزلم 

۱۲۴ 

نظریه های شخصیت 

جامعه اهریمنی و غیراخلاقی میداند در سایه قرار دارند و اگر قرار باشد که آدمها در آرامش زندگی کنند این جنبه تیره ماهیت انسان باید رام .شود ما باید این تکانه های ابتدایی را مهار کنیم، بر آنها چیره شویم و علیه آنها دفاع کنیم اگر این کار را نکنیم احتمالاً جامعه ما را تنبیه خواهد کرد

اما ما با یک معضل روبرو هستیم سایه نه تنها منبع اهریمنی است بلکه منبع ،شادابی، خلاقیت و هیجان نیز هست. بنابراین اگر سایه کاملاً ممانعت شود روان کسل کننده و بی روح خواهد بود. خود (ego) وظیفه دارد غرایز حیوانی را به قدر کافی سرکوب کند تا ما متمدن محسوب شویم و در عین حال به غرایز امکان ابراز کافی بدهد تا خلاقیت و شور و شوق به بار آورند

اگر سایه کاملاً ممانعت ،شود، شخصیت نه تنها بی روح و یکنواخت میشود بلکه فرد با احتمال طغیان کردن سایه روبرو خواهد شد غرایز حیوانی در صورتی که ممانعت شوند ناپدید نمیشوند بلکه خفته مانده و منتظر بحران یا ضعف در خود (ego) میمانند تا بتوانند کنترل کسب کنند. وقتی این اتفاق می افتد فرد تحت سلطه ناهشیار قرار میگیرد

کهن الگوی خود بیانگر یکپارچگی انسجام و هماهنگی کل شخصیت است. از نظر یونگ، تلاش به سمت این یکپارچگی یا ،تمامیت هدف اصلی زندگی است. این کهن الگو منسجم کردن و متعادل ساختن تمام اجزای شخصیت را شامل میشود. ما قبلاً به اصل اضداد یونگ و اهمیت قطبیتها در روان اشاره کردیم در کهن الگوی خود فرایندهای هشیار و ناهشیار همگون میشوند به طوری که خود (self) که کانون شخصیت است از خود (ego) به نقطه تعادل مابین نیروهای متضاد هشیار و ناهشیار جابجا می شود در نتیجه مواد موجود در ناهشیار از آن تأثیر بیشتری بر شخصیت خواهند داشت. تحقق کامل خود در آینده صورت میگیرد این یک هدف است – چیزی که برای آن تلاش میشود ولی به ندرت به دست میآید خود به عنوان یک نیروی برانگیزنده عمل میکند و به جای اینکه از پشت به ما فشار وارد کند مانند) تجربیات گذشته ما از جلو ما را میکشاند. 

تا زمانی که سیستمهای دیگر روان رشد نکرده باشند خود (self) نمیتواند نمایان شود. این در حدود میانسالی روی میدهد یعنی دورهٔ مهم انتقال در سیستم یونگ که در زندگی خود وی نیز چنین بود. تحقق یافتن خود مستلزم داشتن هدفها و برنامههایی برای آینده و شناختن دقیق تواناییهای خویش است چون پرورش خود (self) بدون خودآگاهی امکان پذیر نیست این دشوارترین فرایندی است که در زندگی با آن روبرو هستیم و به استقامت فراست، و خرد نیاز دارد. 

برای کسب آگاهی بیشتر رجوع کنید به

http://www.acs.appstate.edu/davisct/nt/jung.html 

بحثی درباره ماهیت هر یک از کهن الگوهای مطرح شده یونگ 

فصل سوم 

/ کارل یونگ 

رشد شخصیت 

۱۲۵ 

یونگ اعلام کرد که شخصیت به وسیلهٔ آنچه امیدواریم باشیم به علاوه آنچه بوده ایم، شکل میگیرد. او از فروید به خاطر تأکید بر فقط رویدادهای گذشته به عنوان شکل دهندگان شخصیت و نادیده گرفتن آینده انتقاد کرد یونگ معتقد بود که ما صرف نظر از سن رشد میکنیم و همیشه به سمت سطح کاملتر خود پرورانی پیش میرویم جدول ۲-۳ را ببینید

جدول ۲-۳ مراحل رشد یونگ 

کودکی 

رشد خود (ego زمانی آغاز میشود که کودک خود را از دیگران تشخیص دهد. بلوغ تا جوانی نوجوانان باید با درخواستهای روزافزون واقعیت سازگار شوند تمرکز بیرونی است، روی تحصیل 

میانسالی 

شغل و خانواده هشیار مسلط است

دوره انتقال و زمانی است که تمرکز شخصیت از دنیای بیرون به دنیای درون جابجا میشود تا ناهشیار و هشیار تعادل برقرار شود

بین 

دیدگاه یونگ درباره رشد شخصیت طولانی تر از فروید بود که فقط روی سالهای نخستین زندگی تمرکز نمود و رشد کمی را بعد از پنج سالگی پیش بینی کرد یونگ مانند فروید مراحل رشد متوالی مشروحی را مطرح نکرد بلکه او دربارهٔ دوره های خاص در فرایند رشد کلی مطالبی نوشت (یونگ، ۱۹۳۰)

کودکی تا نوجوانی 

خود (ego) در اوایل کودکی شروع به رشد میکند ابتدا به شیوه بدوی زیرا کودک هنوز هویت منحصر به فردی را تشکیل نداده است. در این مرحله آنچه ممکن است شخصیت کودک خوانده شود، قدری بیشتر از انعکاس شخصیت والدین است بدیهی است که بعداً والدین تأثیر زیادی بر شکل گیری شخصیت کودک میگذارند. آنها از طریقی که با کودک رفتار میکنند میتوانند به رشد او کمک کرده یا مانع از آن شوند

امکان دارد والدین سعی کنند شخصیت خود را بر کودک تحمیل نمایند و دوست داشته باشند که او تداوم خود آنها باشد یا اینکه ممکن است از فرزند خود انتظار داشته باشند شخصیتی متفاوت با شخصیت خود آنها پرورش دهد تا جبران غیر مستقیمی برای کمبودهای آنها باشد. خود فقط زمانی به نحو چشمگیری شروع به شکل گیری میکند که کودکان بتوانند خویشتن را از دیگران یا اشیای موجود 

در محیط متمایز کنند به عبارت دیگر هشیاری زمانی شکل میگیرد که کودک بتواند بگوید «من».. روان تا بلوغ شکل و محتوای مشخصی نمیگیرد این دوره که یونگ آن را تولد روان ما نامید، با مشکلات و نیاز به سازگار شدن مشخص می.شود هنگامی که نوجوان با ضروریات واقعیت روبرو 

۱۲۶ 

نظریه های شخصیت 

می شود خیال پردازیهای کودکی باید خاتمه .یابند از سالهای نوجوانی تا ،جوانی، به فعالیتهای آماده سازی مانند کامل کردن تحصیلات شروع کردن یک شغل ازدواج کردن و تشکیل خانواده می پردازیم. تمركز ما در طول این سالها بیرونی است هشیار ما مسلط ،است و در مجموع، نگرش هشیار اصلی ما برون گرایی است. هدف ،زندگی رسیدن به هدفهایمان و ایجاد کردن جایگاهی امن و موفقیت آمیز در این دنیا برای خودمان است ،بنابراین جوانی باید دوران هیجان انگیز و چالش انگیزی باشد، سرشار از افق های تازه و دستاوردها 

میانسالی 

تغییرات عمده در شخصیت بین ۳۵ تا ۴۰ سالگی روی میدهند دوره میانسالی برای یونگ و بسیاری از بیماران او دوران بحران شخصی بود در این ،دوره مشکلات سازگاری جوانی حل شده اند. یک فرد ۴۰ ساله معمولی در شغل زندگی زناشویی و جامعه تثبیت شده است. سئوال یونگ این بود که چرا وقتی که موفقیت به دست ،آمده بسیاری از افراد گرفتار احساسهای ناامیدی و پوچی میشوند؟ بیماران او اصولاً یک چیز را به او میگفتند احساس پوچی می.کنند ماجراجویی هیجان و اشتیاق ناپدید شده بودند. زندگی معنی خود را از دست داده بود

یونگ هرچه بیشتر این دوره را تحلیل کرد بیشتر معتقد شد که این تغییرات اساسی در شخصیت گریزناپذیر و همگانی هستند میانسالی زمان طبیعی انتقال است که در آن شخصیت دستخوش تغییرات ضروری و مفید میشود از قضای روزگار این تغییرات به این علت روی میدهند که افراد میانسال در برآورده ساختن ضروریات زندگی خیلی موفق بوده اند این افراد انرژی زیادی را صرف فعالیتهای آماده سازی نیمۀ اول زندگی کرده اند، ولی در ۴۰ سالگی این آماده سازی به اتمام رسیده و آن چالشها برآورده شده اند. گرچه آنها هنوز انرژی زیادی دارند ولی این انرژی اکنون جایی برای رفتن ندارد انرژی باید به فعالیتها و تمایلات متفاوتی هدایت شود. میانسالی دوره انتقال ،است دوره ای که تمرکز و 

یونگ خاطرنشان ساخت که در نیمه اول زندگی باید تمایلات فرد تغییر میکنند. روی دنیای عینی واقعیت یعنی تحصیلات شغل و خانواده تمرکز کنیم در مقابل نیمه دوم زندگی باید صرف دنیای درونی ذهنی که پیش از این نادیده گرفته شده است .شود نگرش شخصیت باید از 

۱۲۷ 

فصل سوم / کارل یونگ 

برونگرایی به درونگرایی تغییر کند تمرکز بر هشیاری باید با آگاهی از ناهشیار تعدیل شود. تمایلات ما باید از مسایل مادی به مسایل ،معنوی فلسفی و شهودی تغییر .یابند تعادل بین تمامی جنبه های شخصیت باید جایگزین یک طرفه بودن قبلی شخصیت شود (یعنی تمرکز روی هشیاری بنابراین در میانسالی به طور طبیعی فرایند تحقق بخشیدن یا پروراندن خود (self) را شروع میکنیم. اگر بتوانیم ناهشیار را با هشیار ادغام کنیم در وضعیتی قرار میگیریم که میتوانیم به سلامت روانی خوبی دست یابیم وضعیتی که یونگ آن را تفرد نامید 

سمت 

، 

تفرد تفرد به زبان ساده یعنی فرد شدن تحقق بخشیدن به استعدادها و پرورش دادن خویشتن. گرایش به 

تفرد، د فطری و گریزناپذیر است ولی نیروهای ،محیطی مانند فرصتهای تحصیلی یا مالی و 

ماهیت روابط والد فرزند میتوانند به آن کمک کنند یا مانع از آن شوند. افراد میانسال برای رسیدن به تفرّد باید رفتارها و ارزشهایی را که نیمه اول زندگی را هدایت کردند کنار بگذارند و با ناهشیار خویش روبرو شوند و آن را به آگاهی هشیار بیاورند و آنچه را که به آنها میگوید انجام دهند بپذیرند آنها باید به رؤیاهای خود گوش کنند و خیال پردازیهای خود را دنبال نمایند و از طریق نگارش ،نقاشی یا شکلهای دیگر ،بیان تخیل خلاق را تمرین کنند. آنها باید به خودشان اجازه دهند نه تنها به وسیلهٔ تفکر منطقی که قبلاً آنها را سوق میداد، بلکه توسط جریان خودانگیخته ناهشیار هدایت شوند فقط به این طریق خود واقعی میتواند آشکار شود. یونگ هشدار داد که پذیرفتن نیروهای ناهشیار در آگاهی هشیار به معنی قرار گرفتن تحت سلطه آنها نیست. نیروهای ناهشیار باید جذب و با هشیار متعادل شوند در این دوره از زندگی، هیچ جنبه واحدی از شخصیت نباید مسلط باشد فرد میانسالی که از لحاظ هیجانی سالم است دیگر تحت سلطه هشیاری یا ناهشیاری نگرش یا کارکردی ،بخصوص یا هیچ یک از کهن الگوها قرار ندارد. وقتی که فرد به تفرد میرسد همۀ این جنبههای شخصیت باید به حالت تعادل درآیند. 

در فرایند تفرد ،میانسالی تغییر در ماهیت کهن الگوها اهمیت زیادی دارد اولین تغییر معزول کردن پرسوناست. با اینکه اگر بخواهیم در دنیای عملی وظایف خود را انجام دهیم و با انواع مختلف افراد کنار ،بیاییم هنوز باید نقشهای اجتماعی گوناگونی را بازی کنیم ولی باید بدانیم که شخصیت علنی ما ممکن است ماهیت واقعی ما را نشان ندهد به ،علاوه باید خود واقعی را که پرسونا پوشانده است قبول کنیم. بعداً، از نیروهای ویرانگر سایه آگاه میشویم و جنبۀ تیرهٔ ماهیت خود را همراه با تکانه ابتدایی آن مانند خودخواهی میپذیریم ما تسلیم آنها نمیشویم یا به آنها اجازه نمیدهیم بر ما تسلط یابند بلکه 

1- individuation 

برزلم 

۱۲۸ 

نظریه های شخصیت 

صرفاً وجودشان را میپذیریم ما در نیمه اول زندگی از پرسونا برای پنهان کردن این جنبه تیره از خودمان استفاده میکنیم میخواهیم افراد فقط ویژگیهای مثبت ما را ببینند اما با پنهان نگهداشتن نیروهای سایه از دیگران آنها را از خودمان مخفی میکنیم این باید به عنوان بخشی از فرایند یادگیری شناختن خودمان تغییر کند آگاهی بیشتر از جنبههای ویرانگر و سازنده سایه بعد عمیق تر و کاملتری به شخصیت می دهد، زیرا گرایشهای سایه ،شادابی نشاط و خودانگیختگی به زندگی می بخشند. بار دیگر این موضوع اصلی را در فرایند تفرد یونگ مشاهده میکنیم اینکه باید هر جنبۀ شخصیت را با تمام جنبه های دیگر متعادل و هماهنگ کنیم. آگاهی از فقط جنبۀ خوب ماهیت ما، رشد شخصیت تک بعدی را به بار می آورد مانند عناصر متضاد دیگر شخصیت قبل از اینکه بتوانیم به تفرد برسیم باید هر دو جنبه این بعد ابراز شوند 

، 

ما همچنین باید دو جنسیتی روانشناختی خود را بپذیریم مرد باید بتواند کهن الگوی آنیمای خویش یا صفاتی را که به طور سنتی زنانه محسوب میشوند مانند ،عطوفت ابراز کند و زن باید آنیموس خویش یا صفاتی را که به طور سنتی مردانه به حساب میآیند مانند ابراز وجود و جسارت، ابراز نماید یونگ معتقد بود که این پذیرش خصوصیات جنس دیگر مشکل ترین مرحله در فرایند تفرد است زیرا بیانگر بیشترین تغییر در خودانگاره ماست پذیرفتن ویژگیهای عاطفی هر دو جنس، منابع تازه خلاقیت را میگشاید و به عنوان رهایی نهایی از تأثیرات والدین خدمت میکند

بعد از اینکه ساختارهای روان تفرد یافتند و پذیرفته شدند مرحلهٔ بعدی رشد میتواند روی دهد. یونگ این مرحله را تعالی :نامید گرایش فطری به سمت وحدت و یکپارچگی در شخصیت، یکی شدن تمامی جنبه های متضاد درون روان عوامل محیطی مانند ازدواجی که رضایت بخش نیست یا شغلی که نا کام کننده است میتوانند از فرایند تعالی جلوگیری کرده و مانع از دستیابی کامل به خود (self) شوند. 

سئوالهایی درباره ماهیت انسان 

برداشت یونگ از ماهیت انسان کاملاً با برداشت فروید تفاوت دارد یونگ دیدگاه جبرگرایانه نداشت اما موافق بود که شخصیت میتواند تا اندازه ای توسط تجربیات کودکی و کهن الگوها تعیین شود. با این حال در سیستم یونگ جایی برای ارادۀ آزاد و خودانگیختگی وجود دارد که دومی از کهن الگوی سایه سرچشمه میگیرد (شکل ۲-۳ را ببینید) 

در رابطه با موضوع طبیعت تربیت یونگ موضعی آمیخته داشت تلاش به سمت تفرد و تعالی فطری است ولی یادگیری و تجربه میتوانند به آن کمک یا از آن ممانعت کنند هدف اصلی و ضروری 

1- transcendence 

فصل سوم / / کارل یونگ 

شکل ۲-۳ هم برداشت یونگ از ماهیت انسان 

۱۲۹ 

زندگی تحقق بخشیدن به خود (self) است. گرچه به ندرت به دست میاید ولی ما همواره انگیزه تلاش کردن برای آن را داریم. یونگ درباره اهمیت تجربیات کودکی با فروید مخالف بود. یونگ معتقد بود که گرچه تجربیات کودکی تأثیرگذار هستند ولی شخصیت ما را کاملاً در ۵ سالگی شکل نمیدهند. ما بیشتر تحت تأثیر تجربیات خود در میانسالی و امیدها و انتظارات خویش برای آینده قرار داریم. از دید یونگ هر کسی بی همتاست ولی فقط در نیمه اول زندگی وقتی در میانسالی پیشرفتهایی به سمت تفرد صورت میگیرد آنچه را که یونگ نوع همگانی شخصیت نامید شکل میدهیم که به موجب آن هیچ جنبۀ واحدی بر شخصیت مسلط نیست بی همتایی ناپدید میشود و ما دیگر نمی توانیم با تیپ روان شناختی خاصی توصیف شویم. برداشت یونگ از ماهیت انسان از برداشت فروید مثبت تر و امیدوارکننده تر بود و خوشبینی او در دیدگاه رشد شخصیت وی آشکار است ما برای رشد و نمو برانگیخته میشویم برای اینکه خود را بهبود بخشیده و گسترش دهیم پیشرفت آنگونه که فروید تصور کرد در کودکی متوقف نمی شود بلکه در طول زندگی ادامه می یابد؛ ما همیشه امیدواریم بهتر شویم یونگ معتقد بود نوع انسان نیز به پیشرفت 

ادامه میدهد نسلهای فعلی پیشرفت قابل ملاحظه ای را نسبت به نیاکان ابتدایی ما نشان میدهند یونگ به رغم خوشبینی اساسی خود درباره خطری که فرهنگ غرب با آن روبروست ابراز نگرانی کرد. او این خطر را بیماری تجزیه نامید با تأکید خیلی زیاد بر ماتریالیسم ،عقل و علم تجربی، در معرض خطر ناتوانی در شناختن نیروهای ناهشیار قرار داریم. او باور داشت که نباید اعتماد خود را به کهن الگوها که میراث . ما را شکل داده اند از دست بدهیم .بنابراین امیدواری یونگ نسبت به ماهیت انسان توأم با احتیاط بو

کاوه راد

سال 84 تحصیل در حوزه فناوری اطلاعات رو شروع کردم و از همون اول وارد بازار کار شدم. سال 90 با روانشناسی آشنا شدم و مسیر زندگیم عوض شد و تحصیلاتم رو در حوزه روانشناسی ادامه دارم. الان هم عمده فعالیتهام در حوزه آموزش و مشاوره روانشناسی هست. امیدوارم بتونم با مطالبی که در این وب سایت منتشر می کنم هر چند کم اما تاثیر گذار باشم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا